تو اصفهان مسجد معروفی هست به اسم ” مسجدِ سیدِ اصفهان ” شاید خیلی هاتون بشناسید، قبرسید محمدباقر شفتی تو این مسجد هست. سید شفتی زمان قاجار طلبه جوانی بود که در نجف زندگی میکرد، فقیر محض بود بعداز مدتها مختصر پولی گیرش آمد و رفت بازار و مقداری گوشت خرید تا بعد از مدتها دلی از عزا دربیاره، توراه که برمیگشت سگی را دید که کنار دیواری بیرمق افتاده بود، این سگ به قدری لاغر بود که استخوانهایش از زیر پوستش معلومبود توله های سگ هم چسبیده بودن به این سگ ولی شیری نداشت که به آنها بدهد. سید شفتی به قدری از دیدن این صحنه متاثر شد، گوشتی را که تو دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ، بدون اینکه لحظهای فکر کنه و محاسبه کنه یا با خدا معامله کنه که من این را میدهم و تو آنچیز را به من بده…
از آنروز به بعد بود که زندگی سیدشفتی زیر و رو شد خداوند ثروت عجیبی بهش داد، ثروتش به اندازه ای بود که یک روز را اعلام میکرد تا فقرا برن دم خونش چنگه چنگه بهشون پول میداد بدون اینکه بشماره. همه مردم اصفهان این مرجع عالیقدرِ بزرگوارو متدین را دوست داشتند.
همه این عزت و ثروت فقط بخاطر یه لحظه کار برای خدا بود ببینید خداوند چجوری دست آدم رو میگره و میبره بالا
یکی از چیزهایی که ” برکت ” که هیچ، خروار خروار جذبههای خدا رو برا آدم میاره و تمام زندگی آدم رو زیر و رو میکنه، ” عمل صالح در لحظه! ” است. این عمل صالح خیلی مواقع کار خیلی بزرگی نیستا، فقط نیتش، نیتِ پاک و سالمیه
گاهی لحظه هایی تو زندگی آدم پیش میاد که یک لحظه بیشتر نیست و مثل نسیمی میادو میره … شاید برا خیلیهامون پیش اومده باشه، اگه از این لحظه استفاده کردیم و تونستیم بموقع عمل کنیم که خوش بحالمون! اونوقت هست که دستمونو میگیرنو می برنمون بالا! و اگر استفاده نکردیم …